دانلود رمان پریچهر
بی همتا
درباره وبلاگ


سلام.اول از همه اینکه به وبلاگ خودتون خوش اومدین.دوم اینکه هرکی وارد این وبلاگ میشه نظر یادش نره.نظر ندین راضی نیستم رمان بخونین.تو این وبلاگ رمان خودمو با رمانای نویسنده های دیگه می ذارم.نظرتون برام خیلی مهمه مخصوصا در مورد رمان خودم.دیگه اینکه اینجا رو مثله وبلاگ خودتون بدونید راحت پاتونو دراز کنید و رمان بخونید و دانلود کنید. تو گران مایه ترین تصویری،من اگر قاب تو باشم کافیست،ای صمیمانه ترین آیت مهر،با صمیمانه ترین یاد به یادت هستم.

پيوندها
رمان خونه
دست نوشته های دختری که من باشم
♕ دلشکسته ها ♕
Asheghane
دخمل پسملا
کتاب خونه
موس بیسیم شیشه ای

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بی همتا و آدرس bihamta77.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 123
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 149
بازدید ماه : 287
بازدید کل : 100237
تعداد مطالب : 103
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
m-sh

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 3 تير 1392برچسب:, :: 15:23 :: نويسنده : m-sh


نام کتاب : پریچهر

نویسنده : م.مودب پور

رمان ایرانی و عاشقانه ما عاشقیم | خورشیدک کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان :


به دفتر خودم رفتم اما چهره گيراي فرگل از پيش چشمام محو نمي شد.

نمي دونم چرا هي دلم مي خواست برم با اين دختر حرف بزنم! يادم افتاد كه

طرز كار با تلفن مركزي رو به او ياد ندادم از خدا خواسته بلند شدم و به دفتر او رفتم.

من- فرگل خانم يادم رفت بهتون طرز كار با اين تلفن رو ياد بدم. ببخشيد من روي آشنايي

قبلي شماروبه اسم كوچيكتان صدا كردم البته جلوي ديگران حتما با نام خانوادگي شمارو

صدا مي كنم. اشكالي كه نداره؟ اينطوري كار بهتر پيش مي ره. شما هم هرطوري كه راحت

هستيد من رو صدا كنيد.خنديد و گفت- پس من هم همين كارو مي كنم.طرز كار تلفن رو به

او ياد دادم و به اتاق خودم برگشتم. خواستم مشغول كار بشم ولي نمي شد. عجب

بدبختي بود. اصلا حواسم جمع نمي شد!به خودم نهيب زدم كه خجالت بكش! چرا اينطوري

شدي؟ ولي بازهم چهره مينياتوري و ظريف فرگل منو ول نمي كرد.

هر بار كه نگاهش مي كردم چيز زيباتري در چهره اش مي ديدم. خلاصه هر طوري بود تا

ساعت 1 خودم رو مشغول كردم. وقت ناهار بود . همه حدود ساعت 1 دست از كار مي كشيدند.

بيرون رفتم و به فرگل گفتم: فرگل خانم وقت ناهاره. سلف سرويس كارخونه شماره اش اونجا

نوشته. زنگ بزنيد براتون غذابيارن دفتر.فرگل- خيلي ممنون خودم غذا اوردم.

به دفترم برگشتم. من چون تا ساعت 2 بيشتر در كارخونه كار نمي كردم صبر مي كردم تا

ناهار رو توخونه بخورم. بعداز چند دقيقه فرگل در زد و وارد شد و پرسيد: شما ناهار نمي خوريد؟

 

خواب و بیدار | مهناز صیدی قالب کتاب : PDF و JAR و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

 

طلوعی دیگر | پروانه ایجازی پسورد : www.98ia.com

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر


دانلود کتاب برای موبایل


دانلود کتاب برای آندروید


فکر می کنم این رمان پایان خوبی نداره چون از دوستام شنیدم رمان های م.مودب پور پایان تلخی داره ولی رماناش قشنگه.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: